معنی او بپت - جستجوی لغت در جدول جو
او بپت
آب پز
ادامه...
آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اوبات
(اَ)
ج اوبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اوبه شود
ادامه...
ج اَوبَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اوبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویر او به
او به
چادر ترکمانان خیمه ای که ترکمنان در زیر آن زندگانی کنند
ادامه...
چادر ترکمانان خیمه ای که ترکمنان در زیر آن زندگانی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
او بند
آب بند، بند، سد کوچک
ادامه...
آب بند، بند، سد کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
او په
کناره های آب، کنار رود
ادامه...
کناره های آب، کنار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
او تپ
یک قطره آب
ادامه...
یک قطره آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تن بپت
تنبل، کم تحرک، نوعی نفرین است
ادامه...
تنبل، کم تحرک، نوعی نفرین است
فرهنگ گویش مازندرانی
او بار
تره بار
ادامه...
تره بار
فرهنگ گویش مازندرانی
او باز
کنایه از: شناگر ماهر، آب باز
ادامه...
کنایه از: شناگر ماهر، آب باز
فرهنگ گویش مازندرانی
او بنی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
ادامه...
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
او –پت
آب پز
ادامه...
آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
او بیتن
روان شدن شیره ی گیاه و درختان در آوندها به مناسبت فرا رسیدن.، آب گرفتن میوه و، پر کردن ظرف از آب، آب دار شدن میوه
ادامه...
روان شدن شیره ی گیاه و درختان در آوندها به مناسبت فرا رسیدن.، آب گرفتن میوه و، پر کردن ظرف از آب، آب دار شدن میوه
فرهنگ گویش مازندرانی
او تپه
قطره آب، مجازا به معنی ناپدید شدن کسی یا چیزی
ادامه...
قطره آب، مجازا به معنی ناپدید شدن کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
او تخت
آب تخت، زمین آب تخت شده
ادامه...
آب تخت، زمین آب تخت شده
فرهنگ گویش مازندرانی
او چفت
آبشخور، زمینی که آب خورده باشد، زمین سیراب شده
ادامه...
آبشخور، زمینی که آب خورده باشد، زمین سیراب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
او دست
آب برای شستن دست مواقع قبل و بعد از غذا
ادامه...
آب برای شستن دست مواقع قبل و بعد از غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
او سرت
زیرآب روئک
ادامه...
زیرآب روئک
فرهنگ گویش مازندرانی
ال بپر
برق ناگهانی
ادامه...
برق ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
او پل
برگ نیلوفر مردابی
ادامه...
برگ نیلوفر مردابی
فرهنگ گویش مازندرانی